به نام خالق زیباییها *♥♥♥♥*♥♥♥♥* جرقههای کوچک این رمان در بهمن سال نود و شش در ذهنم شکل گرفت بعد مدتی هرشب قبل از اینکه بخوابم اندکی به ایدهام میاندیشیدم ان زمان چیزی بیشتر از یک سرگرمی نبود ولی ارام ارام این تصور حقیر شروع به رشد کرد تا اینکه اولین نسخه این رمان را در فروردین نود و هفت برای مدرسه نوشتم که نگارش بسیار ضعیف و اماتوری بود ولی با این حال با تشویق معلمان و دوستانم همراه شد که مرا بسیار مصممتر کرد زمان گذشت تا اوایل سال نود و هشت رسیدیم، در ان دوره چندین بازرس که کارهای نشر نیز انجام میدادند، در کلاس ادبیات ما حضور یافتند. که به توصیه معلم ادبیاتم که (قدر شناس ایشان هستم) انها مرا شناختند و متوجه شدند؛ دستی به قلم دارم و قول دادند پیگیر چاپ کتابم باشند همه چیز عالی پیش رفت و قرار بود رمان در تابستان نود و هشت چاپ شود، اما دوستی نصیحتی به من کرد که بابت ان دین زیادی به او دارم؛ او گفت: رمان جای توسعه بسیاری داره و بهتره الان چاپ نشه تا به سطحی بالایی برسه. من به خاطر اندرز دوستم و شرایط ان هنگام پیشنهاد نفیس چاپ را رد کردم که افرادی بسیاری به من گفتند، کاری بسیار احمقانه انجام دادم؛ ولی الان از کار ان روز هیچ پشیمان نیستم بلکه خرسند نیز هستم، در طی ان یکسال تا به حال اثار بسیاری را مطالعه کردم و اصول بسیاری را یاد گرفتم؛ رمان نیز در این مدت پیشرفت چشمگیری داشت اکنون در مرداد گرم و سوزان که با پیشتازی کرونا همراه است، تصمیم به انتشار ان گرفتم؛ شاید اگر در وضعیت اندکی مناسب تر بود رمان را چاپ میکردم، اما در چنین وضعیتی این امر مقدور نیست *~*****◄►******~* اما بیاید سرتان را درد نیارم و به موضوع اصلی بپردازم: چرا باید این رمان را بخوانم؟؟؟؟؟ که سوالی بسیار مهمی است، رک و خلاصه بگویم؛ اگر نخوانی غیر ممکنها و شرایط زندگی همچنان بزرگترین کابوس هرشبت خواهد بود؛ اما اگر بخوانی در مواجه با غیر ممکن ها پوزخند میزنی و شانس این را داری که از دریچه دید شخصیت های کتاب که با دیگر شخصیت های رمان ها تفاوتی بسزا دارند، دنیا را بنگردید در واقع به این دلیل میگویم متفاوت که شما را در این رمان همراه افرادی میکنم که برایش البته اگر همه را من بگویم که دیگر صفایی به خواندن ندارد!!!! بخوانید رمان را تا بدانید که از هیچ همه چیز میسازیم غیرممکن و قوانین دنیا که دیگر چیزی نیست!!!! و محدودیت ها را نامحدود میکنیم من زمانی که ترس در تمامی سلول هایم رخنه میکند؛ خودم را شخصیت اول رمان فرض میکنم و ان زمان برایم معجزه رخ میدهد؛ شما هم بخوانید تا متوجه منظورم شوید...
افسون (شبنمقلیخانی): بشین شطرنج بازی کنیم کاوه: من بلد نیستم افسون (شبنمقلیخانی): نترس! با من بازی کنی ممکنه ببازی اما بردن رو هم یاد میگیری 🎥 مانکن ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ببخشید که بابات شدم پسرم گریه نکنی ها ولی نه گریه کن اصلا گریه مال مرده اما سرشو باید بالا بگیره و گریه کنه 📽 حوض نقاشی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آدم دوست داره همینجوری بشینه جلوت زل بزنه بهت نگات کنه غرق شه توو روت 🎥 لانتوری ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آدمها گریه میکنند نه به این دلیل که ضعیف هستند بلکه به این دلیل که سالهای زیادی قوی بودهاند 🎥 Transcendence ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ نمیشه تا آخر عمر یه پات اینور جوب باشه یه پات اونور جوب بالاخره یه جا جوب گشاد میشه 🎥 The Past ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ توی اين مملکت بخل، حسادت و تنگ نظری شغل دوم همه مردمه 🎥 خانهایرویآب ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ زندگی به من آموخت تنها چیزی که با مرور زمان درست میشه، ترشیه بقیه چیزا با پول همون لحظه درست میشه 🎥 کلاه قرمزی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مجری: تنبلی مادر همه بدبختیاست پسر عمه زا: باشه به هر حال مادره "احترامش واجبه" 🎥 کلاه قرمزی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ خداوند به ما خدمت بدهد به شما توفیق کنیم 📽 مارمولک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ گاهی زنده موندن سخت تر از مردنه 🎥 سال های دور از خانه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه نخ سیگار میدی؟
*~~~*****~~~* رویاهایت را به خاطر بسپار و برایشان بجنگ. باید بدانی که از زندگی چه میخواهی و تنها یک چیز تو را از تحقق آرزوهایت بازمیدارد: ترس از شکست
o*o*o*o*o*o*o*o تو رو خدا یکم بیشتر احتیاط کنید حواستون باشه دارین لحظات زندگیتونو چطوری میگذرونین نمیخوام حرفای تکراری همیشگی رو بزنم اما بهتر نیست یکم به خودمون بیایم؟ چقدر تا حالا حق آدمای مظلومو ضایه کردیم چقدر تا حالا خیلی راحت و عادی قلب دیگرانو شکستیم و راحت از کنارشون گذشتم؟؟ چقدر تا حالا باعث شدیم یکی با چشمان خیس به استقبال خواب بره؟ حالا برو و مهره های چرتکتو بالا پایین کن ببین چقد تو زندگیت مرتکب اشتباه شدی و حواست به آدمای خوب زندگیت نبوده برو ببین چقد حواست به آدمای ساده ی زندگیت نبوده برو ببین چقدر حواست به کسایی نبوده که خالصانه عاشقت بودن شاید الان با خودتون بگید اگه فلانی بهم میگفت که دوسم داره مطمئناً باهاش خیلی بهتر رفتار میکردم،مطمئنا رابطمون الان محکمتر بود هه...چه حرفا خب اگه تو هم به اندازه ی اون بهش توجه میکردی و به گونه ای باهاش برخورد میکردی که اونم بتونه باهات احساس راحتی کنه اونقدر هنوز عقلش رو از دست نداده بوده که بخواد هر شب با دلی سنگین از غم و اندوه با حس شدید دلتنگی با چشمانی خیس و با دلی شکسته به خواب بره باور کنین روزی میاد که همون آدمایی که دلتونو بهش خوش کرده بودین دیگه نیستن اما اینم باور کنین دیگه اون آدمای صادقم وجود ندارن پس یک سال دیگه،دو سال دیگه،چهار سال دیگه دنبالشون دیگه نباشین درسته اونا برای همیشه قلبشون شکسته ولی این دلیل نمیشه تا بپات بشینن که شاید یه روزی تو حسرت حضورشونو بخوری لطفا کمی بیشتر حواستون به آدمای صادق اطرافتون باشه مخصوصا اونایی که خیلی دوستون دارن اما از ترس شنیدن کلماتی که حقشون نیست چیزی به روی خودشون نمیارن عوضش از درون دارن خورد میشن ..♥♥.................. Sepideh.MJ حرف زیاد دارم برا گفتن
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ڪوچ ڪردم ڪہ دلم را بہ ڪسے نسپارم حس خوبیست ڪہ من این همہ بے آزارم ♥♥♥ عشق احساس قشنگیست ♥♥♥ ولے من شخصا دیدگاهے متفاوت بہ دو عاشق دارم خوش ندارم بہ ڪسے ♥♥ قولے و قلبے ♥♥بدهم ڪہ بہ یڪ حادثہ روزے دل از او بردارم این دلیلیست ڪہ در این سفر تنهایے از مسیرے ڪہ بہ عشقے برسد بیزارم ✿✵✿✵✿✵✿✵✿✵✿✵✿✵ Mahii✌مهدیه ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
سالها پیش پسربچه ی فقیری ازجلوی یه مغازه ی میوه فروشی رد میشد که بطور اتفاقی چشمش به میوه های داخل مغازه افتاد صاحب مغازه که پسرک را تو اون حال دید دلش سوخت و رفت یه سیب ازروی میوه ها برداشت و داد به پسربچه پسربچه باولع زیاد سیب رابه دهانش برددو خواست یه گازمحکم به سیب بزند که یه فکری به ذهنش خطورکرد اون باخودش گفت بهتره این سیب را ببرم دم یه مغازه ی دیگه و با دوتا سیب کوچکتر عوض کنم و این کارا انجام داد و بعد یکی از سیبها را خورد و اون یکی راهم به یه نفر فروخت و باپولش دوباره دوتا سیب خرید و این کار را اینقدر انجام داد تا اینکه تونست یه مقدار پول جمع کنه وبعدش با این پول ها دیگه برای خرید سیب سراغ میوه فروش نمیرفت و مستقیمأ از جایی که میوه فروش میوه تهیه میکرد میوه میخرید چندسال گذشت و حالا دیگه اون پسرک بزرگترشده بود و با این کارش موفق شده بود مغازه ای دست و پا کنه و کم کم بااین مغازه اوضاع مالیش خوب شده بود اون جوان دیگه به این پول ها راضی نمیشد و سعی کرد برای خودش یه کار دیگه ای دست و پا کنه وباهمین هدف یه شرکت کوچیک تولید قطعات الکترونیک دست وپا کرد و چند نفر را هم سرکار گذاشت چندسالی گذشت واون شرکتش را گسترش داد و بجای چند نفر، چندین هزار نفر رو استخدام کردو بجای تولید قطعات شروع به ساخت موبایل و لب تاب کرد و موفق به تولید بزرگترین و باکیفیت ترین موبایلهای دنیا شد اون شخص کسی نبود بجز "استیوجابز" مالک معتبرترین برند موبایل و لب تاب دنیا اپل اون توی یه مصاحبه گفته علت اینکه شکل مارک جنسهای من عکسه سیبه ، به این دلیله که یادم نره کی بودم و هرگاه خواستم مغرور بشم گذشته م رو بادیدن این سیب به یاد بیارم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ شبی پسرکوچکی یک برگه صورتحساب به مادرش داد که درآن چنین نوشته بود بابت کارنامه ی قبولی ۶٠٠٠ تومان بابت تمیزکردن اتاقم ٢٠٠٠ تومان بابت خریدکردن برای شما ٢٠٠٠ تومان جمع کل بدهکاری شما ١٠ تومان است مادرکمی خاطر خود را مرور کرد گفت بابت ٩ ماه بارداری که دروجودم رشد کردی هیچ بابت تمام زحماتی که دراین چندسال برای تو کشیدم تابزرگ شوی هیچ بابت شب هایی که به بالینت نشستم و از تو پرستاری کردم هیچ بابت غذا نظافت تواسباب بازی هایت هیچ و اگرتمامی این راجمع بزنی خواهی دید هزینه عشق واقعی من به توهیچ است وقتی پسرک این را شنید با چشمانی اشک آلود گفت مادرم دوستت دارم و آن گاه قلم را برداشت و پشت صورتحساب نوشت قبلا به طور کامل پرداخت شده است ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ※ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻭﺯﯼ كه※ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍﯾﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﺵ※ ﺑﺒﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﮎ ﺑﻘﻠﻪ ﻋﮑﺴﻢ ﺭﺑﺎﻧﻪ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺟﻠﻮﺷﻢ ﺧﺮﻣﺎ ﻭ ﺣﻠﻮﺍ ※ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﮎ ﻣﻦ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﭙﻮﺷﻢ ﻭ ﺭﻓﻘﺎ ﻣﺸﮑﯽ ※ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻭﺭﻓﻘﺎﺑﮕﻦ ﺟﺎﺵ ﺧﺎﻟﯿﻪ ※ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﯼ ﺩﯾﺪﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻥ ﺳﻨﮓﻗﺒﺮﻡ ※ ﺩﺳﺘﺖ ﻭﺑﺰﺍﺭﺭﻭﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮﻡ ﺍﺭﺍﻣﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ※ ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ ﺍﺷﮏ ﻧﺮﯾﺰﯼ※ ﻃﺎﻗﺖ ﺍﺷﮑﺎﺗﻮ ﻧﺪﺍﺭﺭﻡ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻧﺎﻟﻬﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ یک ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﺭا ﭘﺨﺶ می کرد نشاﻥ مى داد یک ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ تعدادى ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ یک ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ یک ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍلآﻥ مى رود ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎنش را مى آورد ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ یک ﺭوﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ، ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩند ﻭ آﻭﺭﺩند در ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ مخفى اش ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﺎ ﻣﺎﯾﻌﯽ خاص ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ تا ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭا ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ببرند * ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ همان ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺎﻩ دیگر آمدند ﺳﺮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺍﻭﻝ ، ﻫﺮچه ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻣﺮﻏﻬﺎ ﺭا ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩند؛ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺮﺩند ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ آن ۷-۸ ﺗﺎ ﺭفتند ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩ ﺟﺎلب ﺍین ﺑﻮﺩ ﮐﻪ مدام ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﺮش را ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﮐﻪ ﺩاشتند ﺩﻭﺭ مى شدند ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿد محققین ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻢ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩند ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺩﻳﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺑﺎ ﺩﻧﺪاﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ آمدند ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ هماﻥ ﮐﺎﺭ ﺭا ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩند ﻭ ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ و بوى مرغها را با اسپرى پاک کردند ﺭﻭﺑﺎه ها ﻭﻗﺘﯽ دوباره ﺭﺳﯿﺪند ﻫﺮچه ﮔﻮﺩﺍﻟﻬﺎ ﺭا گشتند ﻭ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪند، ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺭا نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩیگر ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ماﻧﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ای ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩند، ﺩﯾﺪند ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺮﺩﻩ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩند ﻭ ﮐﻠﯽ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩند ﺩﯾﺪند ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻋﮑﺴﻬﺎ ﻭ آﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ نشاﻥ مى دهد ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮاﻥ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺷﻮﮎ ﻋﺼﺒﯽ، ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ ﮔﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ است ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ مى کند ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ، ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﺰند ﻭ ﻣﯿﻤﯿﺮد ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮد ﻭ ﭼﻘﺪﺭ زیادند کسانی که می آیند ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺯباﻥ مى آورند ﺑﻌﺪ ﺟﺎلب اینکه ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﻭغ هایشان آﺷﮑﺎﺭ مى شود ، ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮوند ﻭ ﺍﺻﻼً ﺧﻢ ﺑﻪ ابرﻭ نمى آورند ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺎک تر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ، ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﭼﻘﺪﺭ زشت است ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسد ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺍﺯ او ﺩﺭ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﭘﯿﺸﯽ ﺑﮕﯿﺮند ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت از میون شما خانوم ها و آقایون ، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه یه آدم پولدار و موفق؟ همه دست بلند کردند مرد میلیاردر لبخندی زد و حرفاشو شروع کرد با سه تا از رفیق های دوره تحصیل، یه شرکت پشتیبانی راه انداختیم و افتادیم توی کار اما هنوز یه سال نشده، طعم ورشکستگی پنجاه میلیونی رو چشیدیم رفیق اولم از تیم جدا شد و رفت دنبال درسش ولی من با اون دو تا رفیق، به راهم ادامه دادم اینبار یه ایده رو به مرحله تولید رسوندیم ، اما بازار تقاضا جواب نداد و ورشکست شدیم این دفعه دویست میلیون! رفیق دوم هم از ما جدا شدو رفت پی کارش من موندم و رفیق سوم بعد از مدتی با همین رفیق سوم، شرکت جدید حمل و نقل راه انداختیم، اما چیزی نگذشت که شکست خوردیم این بار حجم ضررهای ما به نیم میلیارد رسید رفیق سوم مستاصل شد و رفت پی شغل کارمندیش توی این گیرودار، با همسرم تجارت جدیدی رو راه انداختیم و کارمون تا صادرات کالا هم رشد کرد اوضاع خوب بود و ما به سوددهی رسیدیم اما یهو توی یه تصادف لعنتی، همسرمو از دست دادم همه چی بهم ریخت و تعادل مالیمو از دست دادم شرکت افتاد توی چاله ورشکستگی با دو میلیارد بدهی ؛ شکست پشت شکست مدتی بعد پسر کوچیکم بخاطر تومور مغزی فوت کرد چند سال بعد، ازدواج دوم داشتم که به طلاق فوری منجر شد بالاخره در مرز پنجاه و هفت سالگی، با پسر بزرگم شرکت جدیدی زدیم با محصول جدید اولش تقاضا خوب بود اما با واردات بی رویه نمونه جنس ما، محصولمون افت فروش پیدا کرد و باز ورشکست شدیم هفت سال حبس رو بخاطر درگیری با طلبکارهای دولتی و خصوصی گذروندم و اموالمون همش مصادره شد! شکست ها باهام بودند و منم هنوز بودم به محض رهایی از حبس، باز کار جدیدی رو استارت زدیم و این بار موفق شدیم شرکتمون افتاد توی درآمد و وضعمون خوب شد من به سرعت و با یه رشد عالی، از چاله بدهی ها دراومدم. الان شرکت من ده شرکت وابسته داره و شده یه هلدینگ بزرگ، اونم با ده هزار پرسنل مرد میلیاردر بعد از رسیدن به این قسمت از حرف هاش از حضار پرسید همونطور که شنیدید ، من برای رسیدن به این مرحله از زندگی، تاوان دادم ؛ عذاب کشیدم آیا کسی حاضر هست بازم مسیر منو طی کنه؟ هیچ کس دستشو بلند نکرد مرد میلیاردر خنده بلندی کرد و سپس با گفتن یه جمله از پشت تریبون اومد پائین خیلی هاتون دوست دارید الان جای من باشید اما حاضر به طی کردن مسیر سختی نیستید که من طی کردم نیستید
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ واقعیت تلخ آن است که بوی گند بیشعوری ، از سراسر دنیای ما به مشام میرسد و اگر برای زدودن آن کاری نکنیم ، به فاجعه خواهد انجامید فاجعه آن وقتی است که دیگر،این بو را احساس نکنیم .. به این دلیل که شامه مان به آن عادت کرده است اگر بیشعورها عاشق می شوند فقط به یک دلیل است: می خواهند در هیچ چیز کم نیاورند از جمله عشق بیشعورها اصولا نسبت به همه چیز حالت تهاجمی دارند در جنگ حالت تهاجمی دارند، در صلح حالت تهاجمی دارند و حتی در گفتن دوستت دارم هم حالت تهاجمی دارند بیشعوری یک نوع اعتیاد است و مثل سایر اعتیادها به الکل و مواد مخدر یا وابستگی دارویی ، اثرات سوء و زیانباری برای شخص معتاد و اجتماعی که در آن زندگی می کند دارد بدترین خصوصیت این اعتیاد آن است که بیشعورها ذره ای هم از بیشعوریشان آگاه نیستند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نویسنده: خاویر کرمنت ترجمه شده توسط محمود فرجامی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم